//= $monet ?>
مینکس پیر حتی به این واقعیت که پسر کوچکش است نگاه نکرد و باعث شد او را در هر موقعیت شناخته شده ای به لعنت بفرستد. از فریادهای پرشور او میتوان فهمید که او از اندام جوان پسر جوان و دوست دمدمی مزاج او خوشش میآمد. به نظر می رسد که اگر می توانست، نه تنها خروس را با خوشحالی بلعیده بود، بلکه کل پسر را نیز می بلعید. مادر با لذت های جنسی بیگانه نبود و چیزهای زیادی به اغواگر جوان آموخت.
شور و هیجان نه تنها کارمندان زن جوان اداری، بلکه حتی رؤسا را نیز درگیر می کند. و خوشحال کردن اعضای تیم فقط یک راه می تواند باشد - تبدیل شدن به یک شلخته برای آنها.